-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 01:52
حس تو تنها سوالمه !
-
ده ِ شب
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 02:01
زهرمار ِ توی فنجان و کام گرفتن از سیگارم شاید هنوز به کامی از لب های تو امیدوارم !
-
خُل خُِل بازی!
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 21:37
never mind i'll find someone like YOU But i wish i'll found someone like WHO ?
-
از حرف آدما دورم... من غرق خورشید و نورم !
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 04:57
زندگی لعنت بهت. که از هر زاویه ای نگاهت می کنم یه خاکستری ِ مسخره ای با سایه های رنگی. تنهایی به تو هم لعنت. که باشی یک جور دردی نباشی یک جور جای خالی ات درد می گیرد! زندگی لعنتی ! روز های سیاه تنهایی هایم را با موزیک های خاکستری رد میکنم. گاهی دستم را پر از رنگ می کنم و می پاشم به سر و صورتت که توی خاکستری احمقانه ات...
-
مزخرف ترین شب زندگیم !
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 00:23
پشت سرم را بازهم نگاه میکنم از خودم ، از تو ، از چه فرار می کنم!؟ از دست هات که سرد بودند و یخ زده؟ از چشمهات که سرخ بودند و نعشه ؟ از مقنعه ام که بوی عطرت را گرفت؟ از دستهای دیگری که شاید توی دستهات جا گرفت...؟ از مهمانی ِ بی موقع ِ شنبه شب؟ از وینستون لایت َ،از گریه ، از شب... از تمام ۲۰۶ های نقره ایِ توی خیابان از...
-
تــ نـــ هـــ ا یـــــــــــ ــــــــــی
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 23:07
روز ها را می شمارم... آبستن یک تنهایی ِ 9 ماهه ام . نه ماه است مه هرروز تنهایی را بالا می آورم و تمام نمی شود نه ماه است که چسبیده کنج زندگی ام . مثل یک موجود سمج که نمی میرد رشد می کند و ریشه می دواند... دست هایش را دور تمام من حلقه می کند قفل می کند... به زنجیرم می کشد... و من هرروز خاکستری می شوم.رنگ هایم دانه دانه...
-
اینجا... بلندترین بلندای شهر...
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 04:10
-
12 ظهر بود... صدای اذان می آمد!
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 18:16
از خواب پرید و جیغ کوتاهی زد.کابوس می دید... نور چشمش را می زد کمی بدنش را کش و قوس داد... ساعت چند بود؟ کی خوابش برده بود؟! با دست زیر بالش دنبال موبایلش گشت صفحه موبایلش را نگاه کرد.12 ظهر بود صدای اذان می آمد . از روی تخت بلند شد و تلو تلو خوران راه افتاد پایش گرفت به زیر سیگاری که از دیشب کنار تخت مانده بود و همه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 21:08
آن روزهایی که می دیدمت روزهای سردی بود و چشم های سیاهت سگ داشت . سگ چشمهایت آخر سر با تمام غد بازی هایم پاچه ی دلم را گرفت راست بگو! فقط خواستی مال تو باشم که بگویی این وحشی سرکش را رام کردی؟! باشد ! من رام چشم هایت شدم . شده بودم قبول دارم فقط بگو! این وسط به تو چه رسید؟!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 21:57
گفتی : خیالت تخت و من چه ساده خیالم را تخت کردم برای عشق بازی تو با دیگری!
-
به همین بهانه!
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1390 06:59
سال نو و تولدم بهانه ای شد تا بنویسم ... بعد از این همه سکوت مثل هرسال سر ساعت ۱۲ بهم زنگ زد و تولدم رو تبریک گفت... و من مثل هرسال از شنیدن صداش لرزیدم و لعنت فرستادم به... به .... ! به نمی دونم ! به هرچیزی که هنوز ما رو بهم متصل میکنه! تولدم بود... ۱ فروردین و یکسال گذشت خوشحالم.شاید... ! + کسی می گفت وقتی از شما...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 09:44
...و همه ی مشکلات از آنجا شروع شد که خواستیم یک آدم معمولی را مقدس نشان بدهیم
-
Goodbye Ma Luver,Goodbye Ma Friend
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 04:06
روزهای سختی رو گذروندم... روزهایی که هیچ چی آرومم نمیکرد... روزهایی که فقط نوشتن همدمم بود... گاه شمار این روزهای تلخ قصه ی این پسته... بیست و دوم مهر نگاهت میکنم.چشم هایم ازتو سیر نمی شوند... حالم بهم میخورد از این خیابان های شلوغ که نمیگذارند در آغوش بگیرمت هنوزهم باور ندارم این در کنار هم بودن رو... بین این همه آدم...
-
این روزهای دلتنگی...
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 21:33
هنوز هم این روزها عجیبست... این روزهای بی تو این روزهای دلتنگی... روزهای خالی از تو،روزهای سوت و کور... روزهایی که فقط سکوت میکنم. روزهای عجیبیست.مثل تمام روزهایی که دور بودی مثل همه ی روزهایی که نبودی! روزهایی که شوق شنیدن صدایت راهم ندارم...روزهایی که بود و نبودت برایم یکی شده... شاهزاده! انقدر نیامدی که نیامدنت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مهرماه سال 1389 11:04
می خوام بنویسم. نمیتونم شاید یک تغییر آدرس دادم:) مرسی از کامنت هاتون باور کنید در اسرع وقت بی معرفتیم رو جبران خواهم کرد دختری که این روزها سر در گم است.
-
اطلاع رسانی!
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 07:03
نوشتنم نمیاد! ( کامنت: پست قبل)
-
رد شدن
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 19:10
ـ میگذرم آرام از کنار قاب عکس از کنار عشق تو از شب مرگ دلم آخرین لیوان ها آخرین ته سیگار حلقه ای بر روی میز نُت تلخ تکرار آینه بر دیوار این منم؟؟... انگار! رنگ لبهایم کبود باز چشمهایم پر اشک دست هایم لزران دل و موی آشفته نور ماه بر رخ تو باز آرام خفته من نگاهم غرق تو تو چه آرام، محو خواب دست و تیغ و اشک لرز خون و سرد...
-
من هنوز همانم!
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 22:45
من شاید یه دختر امروزی باشم که خیلی آزادم من شاید یه دختر سر زبون دار و شیطون و شر باشم من شاید کسی باشم که خیلیا میگن قلمش تکه من شاید... اما شک نکنید من هنوز همون مؤنث احمق زود باورم
-
نـ بـ ـو ـد ـم
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 04:03
وقتی داری روی شن ها کنار ساحل زیر آفتاب راه میری، وقتی تو جاده تو ماشین بارون میاد و آهنگ درو باز کن گوش میدی، وقتی رو سنگا تو صورت دریا نشستی و سیگار پشت سیگار میکشی، وقتی رو تختت خوابیدی و از سرما مچاله شدی زیر پتو، وقتی دستات و لبات داره یخ میزنه... اون موقع س که تازه می فهمی چقدر به وجود یکی در کنارت احتیاج...
-
۷ جنون آنی!!!!!
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 17:30
۱ میخواهم بروم جایی که هیچکس و هیچ چیز بین من و خدا نباشد... آنوقت آنقدر درد هایم را عر بده بزنم تا خدا خسته شود و خفه ام کند. از نوع ابدی اش ۲ دوست دارم کنج تاریک یک کافه بنشینم و تو در میز مجاورم باشی . و من تو را ببینم و تو مرا نبینی. از همان کنج تاریک زل بزنم به چشمهات و سیگارم و با برق چشمهات روشن کنم. اجازه...
-
باور کنید من زنده نیستم!
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 22:21
من سالها پیش مرده ام. پیش از آنکه متولد شوم من در میان آتش مردم. در میان آتش و برف و حس غریبی بود... من با دود سیگاری می رقصیدم و می مردم. ذره ذره... آرام و زیبا... حس پرواز بود... حس در آغوش گرفتن باد. بعد باران شد.طوفان شد من در میان سقوط قطره ها اوج گرفتم. خیس شدم و لرزیدم و در سکوت به مردنم ادامه دادم. و من دیدم...
-
فقط ده دقیقه!
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 01:05
تا ده دقیقه دیگر تمام میشود همه چیز بین من و تو حرف ها - خنده ها - دعواها - اشک ها و دیگر نه منی هست که تورا زجر دهد نه تویی که مرا بشکند تا ده دقیقه دیگر هرکس می رود پی زندگی خویش بی حضور دیگری با دو قلب تنها و چشمه های خشک شده ی اشک ! شاید بعدها... روزی... در یک کافه با سیگاری روشن در دست چپ زل بزنیم به چشم هایی که...
-
خدایی که پشت پنجره است!
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 22:16
فکر میکنم به بغض و حتی گریه های یک مرد. به هوای سرد و شب لب ساحل و کام گرفتن از سیگار و لذت بردن از عشق بازی باد و دود سیگار... به شعرهایی که توی صفحه های تقویم جا خوش کرده. به بارون... به قهوه و نور کم و موسیقی... به سکوت های پر از نشنیده ها. و آرزو میکنم کاش دیوار اتاقم پر از عکس بود... پر از عکس های روزهای خوب و...
-
هنوز...
شنبه 16 مردادماه سال 1389 14:09
تایپ میکنم : خوبی؟ و شمارتو وارد میکنم... دو دلم که سند رو بزنم یا نه... میترسم که حتی نشناسی منو... دستام یخ کردن و میلرزن... چشمامو می بندم و قطره اشکی روی گونه ام سر میخوره و میافته روی صفحه موبایل... سند رو میزنم... حدود 2 دقیقه بعد جواب میدی : تو خوبی؟ چند تا اس ام اس معمولی حال و احوال و آخر سر میزنم: اس دادم...
-
خستگی تو از حرف های فلسفی ام...
جمعه 15 مردادماه سال 1389 22:50
چقدر احمقانه هنوز می پرستمت... کمی کمتر از خدا... +این آهنگ رو با صدای شاهین نجفی و شعری بسیار زیبا از مهدی موسوی از دست ندید http://sharrmusic.org/DL/shaere%20tamam%20shodeh.mp3 .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مردادماه سال 1389 19:19
چه خوب میشد که میدانستم فردا پس از مردنم اولین اشک از چشمان چه کسی جاری میشد تا امشب تا صبح در آغوشش می ماندم .
-
:-؟؟
جمعه 15 مردادماه سال 1389 14:38
ساعتا میسوزه. دقیقه ها دود میشه. و ثانیه ها خاکستر گل سرخ خشک تو به حالم تاسف میخوره... دیوارا نگاهم میکنن تنهایی ذره ذره خوردم میکنه... +چه بی منطق به چشمات میشه عادت کرد توی دستای تو باید... به سیـگـارم حسادت کرد