شیرین مثل قهوه ی بدون شکر

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی / گوش نامحرم نباشد جای اسرار دلم

شیرین مثل قهوه ی بدون شکر

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی / گوش نامحرم نباشد جای اسرار دلم

به همین بهانه!

سال نو و تولدم بهانه ای شد تا بنویسم ... بعد از این همه سکوت

مثل هرسال سر ساعت ۱۲ بهم زنگ زد و تولدم رو تبریک گفت... و من مثل هرسال از شنیدن صداش لرزیدم و لعنت فرستادم به... به .... ! به نمی دونم ! به هرچیزی که هنوز ما رو بهم متصل میکنه!


تولدم بود... ۱ فروردین و یکسال گذشت 

خوشحالم.شاید... !


+ کسی می گفت وقتی از شما پرسیدند چند سال دارید به عنوان مثال نگویید بیست سال دارم.

بگویید بیست سالی که دیگر ندارم...



++ یک پیشنهاد : آلبوم ((حریص)) محسن چاوشی رو حتما گوش کنید

...و همه ی مشکلات از آنجا شروع شد که خواستیم یک آدم معمولی را مقدس نشان بدهیم

Goodbye Ma Luver,Goodbye Ma Friend

روزهای سختی رو گذروندم... روزهایی که هیچ چی آرومم نمیکرد... روزهایی که فقط نوشتن همدمم بود...
گاه شمار این روزهای تلخ قصه ی این پسته...

 

 

بیست و دوم مهر

 

نگاهت میکنم.چشم هایم ازتو سیر نمی شوند... حالم بهم میخورد از این خیابان های شلوغ که نمیگذارند در آغوش بگیرمت
هنوزهم باور ندارم این در کنار هم بودن رو... بین این همه آدم انگار فقط تویی. تو و من تنها...
در کنارمی و در فکرم فکری که همه ی ذهنم رو درگیر کرده...
لحظه ی وداع... بیزارم از این خیابون های شلوغ...


 

 

هجدهم آبان

 

چه غریب است مجموع تمام احساسات من به تو !


 

 

نوزدهم آبان

 

عمیق کام میگیرم از سیگار توی دستم و موسیقی به اعماق مغزم نفوذ میکنه... روی صندلی رو به روی پنجره کافه نشستم و از سرما لذت میبرم... از رقص باد بر درختان و گونه هایم.... و تمام ذهنم رو فکر آتشین تو اشغال کرده...
ذره ذره ام تورا میخواهد و دست هایت و چشمهایت و عطرت را...
و تو باز مثل همیشه یک صدایی و یک عکس !


 

 

بیست و دوم آبان

 

روزهای تلخیست که تو فراموشم میکنی
که تو دوری و با من نیستی...
روزهای تلخیست که نیستی و صدایت نیست و عکست هم
می ترسم از آن روز که شوق شنیدن صدایت هم نباشد!


 

 

بیست و چهارم آبان

 

امروز من ؛ من ِ تو نیستم.و تو از آن من.
امروز به طرز غریبی غریبم با همه چیز و همه کس...
روی چمن های سرد می نشینم و از بالا شهر پرنورو میبینم و سیگاری روشن میکنم...
تق!لعنت به این دنیای لعنتی !


 

 

نهم آذر

 

هنوز هم این روزها عجیبست...
این روزهای بی تو
این روزهای دلتنگی...
روزهای خالی از تو،روزهای سوت و کور... روزهایی که فقط سکوت میکنم.
روزهای عجیبیست.مثل تمام روزهایی که دور بودی مثل همه ی روزهایی که نبودی!
روزهایی که شوق شنیدن صدایت راهم ندارم...روزهایی که بود و نبودت برایم یکی شده...


شاهزاده!
انقدر نیامدی که نیامدنت عادت شد.
نگذار نبودنت هم عادت شود!

 

سی ام آذر

 

هوا سرد بود.خیلی سرد.و سرم  خالی از هر فکری
و خود را سپرده بودم به امواج آرام موسیقی و باد دود سیگارم را می بلعید...
دلم خواست باشی.بیشتر از هر زمان دیگر... تک تک ثانیه ها تو را خواست...
و به این فکر کردم که هیچگاه وقتی خواستم باشی نبوده ای...
و همینجا تمام شد.چرا که همه چیز فقط تکرار بود و تکرار...


  

پانزدهم دی

این بار هم نباید جدی میگرفتمت... دیدی؟
شبی که گفتی میروی بغض کردم,اما اشک نریختم و گفتم شاید این تقدیر است که تو پیوسته در حال رفتن باشی و هیچ کجا منزل نکنی...
تمام طناب هایی که قلبم را به قلبت وصل می کرد پوسید و ریخت و پر شدم از حسی مبهم که نمیدانم خشم است,پشیمانی است یا تنفر.
تو هم مثل همه ی کسانی که رفتنی بودند برو . زیرا که تو هم رفتنی هستی و باید بروی دور ِ دور...
و روزی که برای بار هزارم برگردی خواهی دید که کسانی که می شناختی چقدر عوض شده اند!


 

 

هجدهم دی

 

از تو دورم.به اندازه فاصله تمام شهر های دنیا.
از تو دورم و از من دوری و توی ذهنم مانور میدهد
خداحافظی احمقانه و سرد آخرت.
و درست سر ساعت 12:31 ظهر
دنیا ایستاد
و تو رفتی
و من یادم می ماند
وقتی صبح روز چهارشنبه دارم سال های عمر را کام میگیرم و دود میکنم
بر نگردم به تو! 

 

 

این روزهای دلتنگی...

هنوز هم این روزها عجیبست...
این روزهای بی تو
این روزهای دلتنگی...
روزهای خالی از تو،روزهای سوت و کور... روزهایی که فقط سکوت میکنم.
روزهای عجیبیست.مثل تمام روزهایی که دور بودی مثل همه ی روزهایی که نبودی!
روزهایی که شوق شنیدن صدایت راهم ندارم...روزهایی که بود و نبودت برایم یکی شده...


شاهزاده!
انقدر نیامدی که نیامدنت عادت شد.
نگذار نبودنت هم عادت شود!

می خوام بنویسم. نمیتونم 

شاید یک تغییر آدرس دادم:) مرسی از کامنت هاتون باور کنید در اسرع وقت بی معرفتیم رو  

جبران خواهم کرد 

 

دختری که این روزها سر در گم است.

اطلاع رسانی!

نوشتنم نمیاد!

                  ( کامنت: پست قبل)

رد شدن

ـ میگذرم آرام

از کنار قاب عکس

از کنار عشق تو
از شب مرگ دلم



آخرین لیوان ها

آخرین ته سیگار

حلقه ای بر روی میز

نُت تلخ تکرار
 


آینه بر دیوار

این منم؟؟... انگار!
رنگ لبهایم کبود
باز چشمهایم پر اشک



دست هایم لزران

دل و موی آشفته
نور ماه بر رخ تو
باز آرام خفته



من نگاهم غرق تو

تو چه آرام، محو خواب
دست و تیغ و اشک لرز
خون و سرد و شب بلند
 


سیگاری روی لب

تق! فندک روشن
نخ آخر روشن
کام اول ، سرفه!



کام ها از پشت هم

چه عمیق و پردرد
کام من از سیگار
کام مرگ از تن من



فیلم درد و زجر ما

میرود از پیش چشم

دست هایت؛ سرما

چشم هایت؛ دنیا!



چشم هایم تار شد

دست هایم بی جان
ته سیگار شد رها
من شدم سرد، آرام!


۳۱/شهریور/۸۹

       

من هنوز همانم!

من شاید یه دختر امروزی باشم که خیلی آزادم

من شاید یه دختر سر زبون دار و شیطون و شر باشم

من شاید کسی باشم که خیلیا میگن قلمش تکه

من شاید...



اما شک نکنید من هنوز همون مؤنث احمق زود باورم

نـ‌ بـ ـو ـد ـم

وقتی داری روی شن ها کنار ساحل زیر آفتاب راه میری،


وقتی تو جاده تو ماشین بارون میاد و آهنگ درو باز کن گوش میدی،


وقتی رو سنگا تو صورت دریا نشستی و سیگار پشت سیگار میکشی،


وقتی رو تختت خوابیدی و از سرما مچاله شدی زیر پتو،


وقتی دستات و لبات داره یخ میزنه...





اون موقع س که تازه می فهمی چقدر به وجود یکی در کنارت احتیاج داری!!!!





+ ...

++ ...

۷ جنون آنی!!!!!

۱


میخواهم بروم جایی که هیچکس و هیچ چیز بین من و خدا نباشد... آنوقت آنقدر درد هایم را عر بده بزنم تا خدا خسته شود و خفه ام کند. از نوع ابدی اش



۲



دوست دارم کنج تاریک یک کافه بنشینم و تو در میز مجاورم باشی . و من تو را ببینم و تو مرا نبینی.

از همان کنج تاریک زل بزنم به چشمهات و سیگارم و با برق چشمهات روشن کنم. اجازه هست؟؟



۳



دوست دارم بخوابم زیر باد کولر دورم ۱۰۰ تا ۲۰۰ تا شمع روشن کنم و پتو بپیچم به خودم . آهنگ های لینکین پارک رو گوش بدم و کاغذ های دفتر خاطراتمو با فندک آتیش بزنم و هرچی فحشه نثار دنیا و زندگی و علت و معلولش کنم و گریه کنم.




۴



کاش همین الان بارون میومد. بارون تند و ریز و طولانی. بعد کاپشنمو میپوشیدم میدوییدم تو حیاط

زیر بارون بهت زنگ میزدم و تو بازهم جواب نمیدادی. زیر بارون شعر میخوندم و اشکام با قطره هاش هم آغوش می شد و از برق زدن آسمون لذت می بردم




۵



کاش یه ساعت داشتم که زمان رو باهاش به عقب بر می گردوندم. بعد تو رو از وجودم پاک میکردم و شاید بعدا یه زمانی دورتر میومدم سراغت و میدونم که باز آرزو میکردم بمیرم . بمیری. بمیرند




۶



دوست داشتم یه کاری کنم که بمیرم. قشنگ بمیرم. اون قدر قشنگ که همه از مردنم خوشحال بشن.فکر میکنم کاری ندارم که انجام بدم و بهترین وقت برای پاک کردن موجودیت ِ وجودمه.

دارم فکر میکنم که چقدر قرمز مردن قشنگه.



۷



قسم به این شب و این شعرهای خط خطیم


دو باره بر می گردم به شهر لعنتیم!

 


         
    

                                                      

پ.ن: واسم مرد.مرده بود.                       MoE Sanisel

امشب رسماً ثبت شد(۸۹/۶/۸)




پ.ن ۲: هنوز احمقانه دوستش دارم. حالم بهم میخوره از خودم



.