روز ها را می شمارم... آبستن یک تنهایی ِ 9 ماهه ام . نه ماه است مه هرروز تنهایی را بالا می آورم و تمام نمی شود
نه ماه است که چسبیده کنج زندگی ام . مثل یک موجود سمج که نمی میرد
رشد می کند و ریشه می دواند... دست هایش را دور تمام من حلقه می کند قفل می کند... به زنجیرم می کشد...
و من هرروز خاکستری می شوم.رنگ هایم دانه دانه می پرند. اما سیاه نمی شوم ... قول می دهم!
9 ماه است که هرروز رنگ و شعر بالا می آورم. که هرروزش برایم موسیقی متن داشت
که هرروزش دل باختم و زخم خوردم و عاشق شدم و گریه کردم
که هرروزش دود شدم
که نابود شدم حتی
گاهی تنهایی بهتر است حتی... آنقدر خوب است که سرت را روی شانه ی خدا می گذاری و درد دل می کنی و او سکوت می کند
اشک می ریزی و سکوت می کند
دستش را روی موهایت می کشد و آنوقت تو خالی می شوی
خالی از همه درد ها و بغض های دنیا
و لبخندش را که می بینی انگار دیگر هیچ نمی خواهی...
هوا هنوز روشن است , حال من هنوز خوب است...
انگاری آخرای همین متن فارغ شدی
همیشه خوب باشی
خوش اومدی :)
چشم که باز کنی،
همه یک کابوس بی دلیل بود
سلام و ممنونم بابت حضورتان...
خوشحالم که کتابهای قبلیام را خواندهاید.
کتاب اخیر را هنوز در آدرس مشخصی ارائه ندادهام
مشغلهی کاریام زیاد شده
-
دلنوشتهی شما را خواندم
پر از احساس و عاطفه
-
ممنونم
موفق و سلامت باشید.
سلام
خیلی قشنگ مینویسی ..
یه مدت میخونمت اما هیچی نگفتم ..
اما الان به کمکت نیاز دارم .. دوست دارم بتونم خوب بنویسم واسه همین ازت خواهش دارم که نوشته هامو نقد کنی .. یعنی ایراداشونو بگیری .. اگر که ممکنه ممنونت میشم..
سلام پانی
خیلی خوب بود
کاش خدا واسه منم دست تکون بده
لایک
بیشتر بنویس
از خودمان بیرون آمدیم ، به اشیا رسیدیم ؛ ماندیم ..
لینک نذاشتی توو کامنت کلی سرگردونمون کردی!
خوبی؟
گاهی تنهایی بهتر است حتی...
آنقدر خوب است که سرت را روی شانه ی خدا می گذاری
و درد دل می کنی و او سکوت می کند
+خوبی؟