آن روزهایی که می دیدمت
روزهای سردی بود و چشم های سیاهت سگ داشت .
سگ چشمهایت آخر سر با تمام غد بازی هایم پاچه ی دلم را گرفت
راست بگو!
فقط خواستی مال تو باشم که بگویی این وحشی سرکش را رام کردی؟!
باشد ! من رام چشم هایت شدم . شده بودم
قبول دارم
فقط بگو!
این وسط به تو چه رسید؟!
بیراهه رفته بودم
آنشب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت
یه جفت پاچه دلی بهش میرسه دیگه !!!!
فقط میخواست از سر لجبازی؛بگیرد پاچه ی دلت را.