روزهای سختی رو گذروندم... روزهایی که هیچ چی آرومم نمیکرد... روزهایی که فقط نوشتن همدمم بود...
گاه شمار این روزهای تلخ قصه ی این پسته...
بیست و دوم مهر
نگاهت میکنم.چشم هایم ازتو سیر نمی شوند... حالم بهم میخورد از این خیابان های شلوغ که نمیگذارند در آغوش بگیرمت
هنوزهم باور ندارم این در کنار هم بودن رو... بین این همه آدم انگار فقط تویی. تو و من تنها...
در کنارمی و در فکرم فکری که همه ی ذهنم رو درگیر کرده...
لحظه ی وداع... بیزارم از این خیابون های شلوغ...
هجدهم آبان
چه غریب است مجموع تمام احساسات من به تو !
نوزدهم آبان
عمیق کام میگیرم از سیگار توی دستم و موسیقی به اعماق مغزم نفوذ میکنه... روی صندلی رو به روی پنجره کافه نشستم و از سرما لذت میبرم... از رقص باد بر درختان و گونه هایم.... و تمام ذهنم رو فکر آتشین تو اشغال کرده...
ذره ذره ام تورا میخواهد و دست هایت و چشمهایت و عطرت را...
و تو باز مثل همیشه یک صدایی و یک عکس !
بیست و دوم آبان
روزهای تلخیست که تو فراموشم میکنی
که تو دوری و با من نیستی...
روزهای تلخیست که نیستی و صدایت نیست و عکست هم
می ترسم از آن روز که شوق شنیدن صدایت هم نباشد!
بیست و چهارم آبان
امروز من ؛ من ِ تو نیستم.و تو از آن من.
امروز به طرز غریبی غریبم با همه چیز و همه کس...
روی چمن های سرد می نشینم و از بالا شهر پرنورو میبینم و سیگاری روشن میکنم...
تق!لعنت به این دنیای لعنتی !
نهم آذر
هنوز هم این روزها عجیبست...
این روزهای بی تو
این روزهای دلتنگی...
روزهای خالی از تو،روزهای سوت و کور... روزهایی که فقط سکوت میکنم.
روزهای عجیبیست.مثل تمام روزهایی که دور بودی مثل همه ی روزهایی که نبودی!
روزهایی که شوق شنیدن صدایت راهم ندارم...روزهایی که بود و نبودت برایم یکی شده...
شاهزاده!
انقدر نیامدی که نیامدنت عادت شد.
نگذار نبودنت هم عادت شود!
سی ام آذر
هوا سرد بود.خیلی سرد.و سرم خالی از هر فکری
و خود را سپرده بودم به امواج آرام موسیقی و باد دود سیگارم را می بلعید...
دلم خواست باشی.بیشتر از هر زمان دیگر... تک تک ثانیه ها تو را خواست...
و به این فکر کردم که هیچگاه وقتی خواستم باشی نبوده ای...
و همینجا تمام شد.چرا که همه چیز فقط تکرار بود و تکرار...
پانزدهم دی
این بار هم نباید جدی میگرفتمت... دیدی؟
شبی که گفتی میروی بغض کردم,اما اشک نریختم و گفتم شاید این تقدیر است که تو پیوسته در حال رفتن باشی و هیچ کجا منزل نکنی...
تمام طناب هایی که قلبم را به قلبت وصل می کرد پوسید و ریخت و پر شدم از حسی مبهم که نمیدانم خشم است,پشیمانی است یا تنفر.
تو هم مثل همه ی کسانی که رفتنی بودند برو . زیرا که تو هم رفتنی هستی و باید بروی دور ِ دور...
و روزی که برای بار هزارم برگردی خواهی دید که کسانی که می شناختی چقدر عوض شده اند!
هجدهم دی
از تو دورم.به اندازه فاصله تمام شهر های دنیا.
از تو دورم و از من دوری و توی ذهنم مانور میدهد
خداحافظی احمقانه و سرد آخرت.
و درست سر ساعت 12:31 ظهر
دنیا ایستاد
و تو رفتی
و من یادم می ماند
وقتی صبح روز چهارشنبه دارم سال های عمر را کام میگیرم و دود میکنم
بر نگردم به تو!
شاید تقصیر منه... بینمون انگیزه کمه...
دستام میلرزه...
صدامم همینطور...
بمون...
از سیگار ِ مکبث ِ شیما یه کام میگیرم... عُقم میگیره از طعم ِ شیرین ِ سیگار
سیگار باید تَلخیش آدمُ پاره کُنه...
ه صندلی دنج گوشه ی کافه……….
۲ نخ سیگار یکی برای قبل قهوه یکی برای بعد قهوه………
قهوه…….
تلخ تلخ…………….
یک فندک یادگاری……….
اتش……..
دود……..
پک اول-دوم.سوم………….
خاطرات…………
تلخی قهوه همراه تلخی خاطرات……….
سیگار دوم………..
کلا از نوشته هات خوشم میاد
اینو جدی می گم که لذت می برم ازشون واقعا دوست دارم نوشته های چند سال دیگه تو رو کنار کارای آدمای بزرگ بخونم
«از تو دورم و از من دوری و توی ذهنم مانور میدهد » این ترکیب تو هجدهم قشنگه ولی بعد از دنیا ایستاد تو رفتی کاملا هجوه به نظر من اصلا نباید آورده بشه
روز یازدهم هنر نداره همون حرفی که همه دخترای معمولی می زنن تو از بقیه نگاهت بلند تره
منظورم اینه که همه پسر ها خیلی این جمله ها رو از دخترا شنیدن
سی ام خیلی عالی بود
اینا رو جسارت کردم گفتم چون نوشته هاتو دوست دارم امیدوارم منو ببخشی
نباشی عذاب می کشم
باشی هم
چه فرقی می کند
جان کندن در حضور گوش خراش
یا
مردن در هجوم خاطرات مکرر